۸۴ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

يكشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۲۷ ب.ظ پ پ پونه
شناخت شخصیت شوهر

شناخت شخصیت شوهر

شناخت شخصیت شوهر
آیا فکر می کنید که شوهر خود را بخوبی می شناسید؟

 مت زیر رو برای شما اماده کردم تا با خوندن اون بتونید با شخصت شوهرتون بخوبی آشنا بشید


 

شوهر شناسی سنتی

 

اگر شوهرتان شبها دیر به منزل می آید لابد کار دارد اگر شما بیرون کار میکردید به احتمال زیاد دیرتر از او می آمدید.

اگر شوهرتان اجازه نمیدهد هرجاکه دوست دارید بروید خداروشکر کنید که اجازه میدهد نفس بکشید.

ادامه مطلب...
۱۲ مهر ۹۴ ، ۱۴:۲۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پ پ پونه

دلنوشته های عاشقانه غمگین

دلنوشته های زیبای عاشقانه
این اشعار و متون زیبای عاشقانه و غمگین رو تقدیم می کنیم به تمام دلباخته های عاشق که غمی در سینه دارند
شب برفی

باتودر خیابان
برفمی بارد،
برف می بارد برروی خاروخاراسنگ .
کوهها خاموش ،
دره ها دلتنگ ،
راهها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ .
بر نمی شد گر ز بام کلبه ها دودی ،
یا که سوسوی چراغی ، گر پیا ممان نمی آورد ،
رد پاها گر نمی افتاد ، روی جاده ها لغزان .
ما چه می کردیم در کولاک دل آشفته دمسرد؟
آنک ، آنک کلبه ای روشن ،
روی تپه ، روبروی من ...
در گشودندم .
مهربانیها نمودندم.
زود دانستم ، که دورازداستان خشم برف وسوز ،
در کنارشعله آتش ،
زندگی زیباست .
گفته وناگفته ، ای بس نکته ها اینجاست .
آسمان آبی ، آفتاب زر ، باغهای گل ،
دشتهای بی درو پیکر .
سر برون آوردن گل از درون برف ،
تاب نرم رقص ماهی در بلور آب ،
بوی خاک عطر باران خورده ،
خواب گندمزارها در چشمه مهتاب ،
آمدن ، رفتن ، دویدن .
عشق ورزیدن .
آرامیدن .
گاهگاهی ،
ادامه مطلب...
۱۲ مهر ۹۴ ، ۱۰:۴۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پ پ پونه
يكشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۲۲ ق.ظ پ پ پونه
دلنوشته های عاشقانه

دلنوشته های عاشقانه

ای شب تیره !
یک نفس بگشای ،
جنگل انبوه مژگان سیاهت را .
تا بلغزد بر بلور برکه چشم کبود تو ،
پیکر مهتابگون دختری که از دور ،
با نگاه خویش می جوید ،
بوسه شیرین ، روزی آفتابی را .
از نوازشهای گرم دستهای من .
شبرنگ ، مهتابی ،
می تپید بی تاب در خواب هوسناک امید خویش ،
پای تا سر یک هوس : آغوش .
وتنش لغزان و خواهش بار می جوید ،
چون مه پیچان به روی دره های خواب آلود سپیده دم ،
بسترم را .
تا بلغزد از طلب سر شار ،
همچو موج بوسه مهتاب
روی گندم زار .
تا بنوشد در نوازشهای گرم دستهای من

شبنم یک عشق وحشی را.

آرزوی وصال رخ زیبای او

دل و جانم از کف بروبوده

ادامه مطلب...
۱۲ مهر ۹۴ ، ۱۰:۲۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پ پ پونه
يكشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۴:۲۸ ق.ظ پ پ پونه
رابطه دختر و پسر

رابطه دختر و پسر

 

بسیاری از دختران و پسران با رسیدن به سن بلوغ و با درک اندکی از مسائل جنسی و روابط دختر و پسر، علاقه مند به برقراری رابطه با جنس مخالف شده و  تخیلات خود را در مورد ازدواج و آینده زندگی خود با پسر ویا دختری دیگر را بسط و گسترش می دهند.، تا یار و مونس و محرم راز پیدا کند و از نعمت زندگی مشترک زناشویی، استقلال و آزادی بیشتری بهره‏مند گردد. پسران و دختران جوان سعادت خود را در سایه زندگی مشترک جستجو می‏کنند. چنین میلی بطور طبیعی و فطری در انسانها وجود دارد و نمی‏توان از آن صرف نظر کرد.

 

متاسفانه بسیاری از دختران و پسران با برگزیدن رابطه پنهانی برای برقراری ارتباط با جنس مخالف، وارد راه پرمخاطره ای می شوند که بازگشت از آن کار بسیار مشکلی بوده و این برقراری ارتباط دوستانه که با گذشت زمان ، تبدیل به رابطه جنسی نیز می شود، صدمات بسیار زیاد روحی و روانی را برای هر دو طرف و بخصوص دختران در پی خواهد داشت.

ادامه مطلب...
۱۲ مهر ۹۴ ، ۰۴:۲۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پ پ پونه
يكشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۳۱ ق.ظ پ پ پونه
ترانه نوستالژیک باز باران باترانه

ترانه نوستالژیک باز باران باترانه

این ترانه " باز باران با ترانه " چقدر براتون خاطره انگیزه؟


دیروز ... باز باران با ترانه با گوهرهای فراوان می خورد بر بام خانه ... و اما امروز.... باز باران بی ترانه... باز باران با تمام بی کسی های شبانه... می خورد بر مرد تنها ...می چکد بر فرش خانه... باز می آید صدای چک چک غم... باز ماتم من به پشت شیشه ی تنهایی افتاده... نمی دانم...نمی فهمم کجای قطره های بی کسی زیباست؟... نمی فهمم, چرا مردم نمی فهمند که ان کودک... که زیر ضربه شلاق باران سخت می لرزد... کجای ذلتش زیباست؟

بارونای الان دیگه حس قشنگ قدیم رو ندارم . وقتی بارون می اومد با بچه ها می رفتم زیر بارون و می خوندیم بارون می یاد جرجر پشت خونه هاجر هاجر عروسی داره جشن و سوروری داره ای بارون جرجر تا صب ببار جرجر پشت خونه هاجر.

نه . نه دیگه هاجرم وقتی بارون میاد دیگه تو خونش عروسی نداره یعنی نه پسرش دوماد میشه نه دخترش عروس میشه اونا رو چه به این کارا. بی چاره هاجر. الان هاجر واسه یه لقمه نون واسه شب بچه هاش یا تن به هر کاری میده یا میره خونه مردم کلفتی.

بارون الان بوی اسید میده بوی دود میده بوی بدبختی میده وقتی میبینی همه اون بچه ها که دست همو می گرفتنو برای هاجر شعر می خوندم رفتن شدن اسیر دیو.

ادامه مطلب...
۱۲ مهر ۹۴ ، ۰۲:۳۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پ پ پونه
يكشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۲۶ ق.ظ پ پ پونه
یاس شکسته

یاس شکسته

یاس شکسته

اینجا شهر انسانهای مرده است. همه سر در گریبان و از خود فراری ، گریزان از خود برای گناهی بزرگ که مرتکب شدنش تنها از این مردمان بر می اید.منم مسافر این شهر. تنها و غریب به دنبال تنها اشنایم می گردم به هر کس که می رسم نشان ان اشنا را از او می گیرم ولی همه باسردی و بغض جواب می دهند. از هر کس که می پسرم می گوید برو به ان کوچه پیدایش می کنی منم دل شکسته و خسته از مردم و رفتارشان به سراغ اشنایم می روم. او مردی بلند غامت است با همه با عطوفت رفتار می کند شیر عرب است. با هزار زحمت کوچه را می یابم به پیر مردی میرسم از او نشان اشنایم را می گیرم با بغض غمبار به من می گوید به درخانه اش نرو او عزادار است. با اصرار نشانی را میگیرم . کوچه عجب حال و هوایی دارد خیلی غمناک و افسرده. انگار خاکستر مرده در شهر ریختنه اند. کسی، کسی را سلام نمی گوید همه با هم دشمند و با غضب بر هم می نگرند.

از کوچه که می گذشتم حس غم در کوچه موج میزند انگار کوچه هم عزادار است. عزادار که؟ نمی دانم. رد یک چادر بر خاک کوچه ، خون ، اشک را می توان دید. بوی خاکستر می اید چه چیز را سوزانده اند از پیچ کوچه که می گزرم زربان قلبم بالا می رود کوچه هم می گوید نرو ، نرو...

از پیچ کوچه که می گذرم چیزی را که می بینم باورم نمی کنم یک در نیم سوخته انگار در بیداری کابوس میبینم چه کسی در خانه اشنایم را سوزانده.

 دراستانه در می ایستم خدای من ،خدای من، اشنایم، اشنایم ان قامت رعنا حال چرا قد خمیده است ان که غسلش می دهند کیست؟ او کیست.؟

نجوای ارام اشنایم را می شنوم.

اه همسرم، اه همسرم، پدرت راست می گفت: تو نیز مرا ترک میکنی، بسیار زود زودتر از انچه که من انتظار داشتم ولی؛ ولی فرزندانم را چه کنم؟ انها مادر خود را از من طلب می کنند . دخترمان ، دخترمان صبور در گوشه ای نشسته در درونش می گرید انگار می داند بیشتر از اینها داغ را بر دلش می گذارند.

از جسم بی جان همسر اشنایم خون جاری است اشنایم دارد جسم بی جان همسرش را غسل میدهد. زیر لب ذکر می گوید. اه اشنای من چه غمی در وجودت نهفته. چرا این طور پریشانی؟ یعنی در این شهر زنان را می زنند؟ رد چادرش بر خاک را با خون و اشک حس کردم.  جای یاس مگر در پشت در است چرا این طور او را آزردید مگر در خانه شاه جهان را می سوزانند طاغت ورود ندارم در کنج کوچه می روم زانویم را در بغل گرفته منتظر خروج اشنایم از خانه. نیمه شب، وقتی همه مردگان به گور خود باز می گردند ان اشنای من دستان فرزندان را گرفته چند تن از عرش زیر تابوت همسر اشنایم را می گیرند و به نقطه ای دور می برند اه همسر اشنای من، اه مادر من. چرا این طور غریب تورا  به خاک می سپارند؟ مگر جای یاس در پشت در است؟ مگر یاس را به خاک می سپارند؟

انگاراز مرگ یاس خدا نیز عزادار است زیرا دارد باران می اید این باران با حس غریب، طمع شور اشک چشم دارد انگار از مرگ یاس تمام عرش الهی نیز عزادار شده و می گرید.

به شهری که مردانش عصا از کور می دزدند من از شوخ باوری انجا محبت جستوجو کردم

به شهری که مردانش یاس را می زنند همه از فرت نادانی به کافر اقتدا کردند

 

هر روز غروب  عطر گل یاس میون کوچه باغا می پیچید

تقدیم به مادرم

۱۲ مهر ۹۴ ، ۰۲:۲۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پ پ پونه
يكشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۱۶ ق.ظ پ پ پونه
مستندی زیبا به نام دیوار

مستندی زیبا به نام دیوار

تا حالا رفتید تو دیوار؟

با دیوار برخورد کردین؟

دیوار جلوتون سبز شده؟

به این کلمه ؛ چقدر اندیشیدیم؛

اصلا تعریف دیوار یعنی چه؟

دیوار در لغت نامه معین به این معنی است:دیفال؛ جداری که در اطراف خانه؛ زمین ؛ باغ و غیره بنا کنند بجهت محصور کردن و حفاظت آن؛ انچه از خشت ؛ آجر ؛ گل؛ سنگ ؛ شاخه های درخت و جز آنها در اطراف محوطه(خانه؛باغ؛زمین؛وغیره)بنا کنند.

خوب دیوار مگر برای حفظ فقط ساخته میشود بله برای حفظ از چیزی ؛ حال چه این امر خارجی خوب یا بد باشد اصلا مهم نیست فقط مهم این است که به داخل گزندی وارد نشود.

ما می توانیم در دور ذهن خود دیواری به غایت اسمان کشیده و بر بلندای ان بایستیم و با ورود هر چیز به جز انچه که خود می خواهیم ممانعت به عمل اوریم در این میان افرادی نظیر ما نیز زیاد هستند. آنها نیز دیواری به غایت دیوار ما کشیده اند معاملات در میان این افراد فقط در بین خودشان انجام می شود هر شخص که بخواهد به انها بپیوندد باید مثال انها دیواری بلند در دور خود کشیده و در بلندای این دیوار حاکمی کند زیرا انها خود را مالک همه چیز می دانند و انسان های دیگر را افراد جاهل و نادان می شمارند و کسی که بخواهد بر دیوار انها ضر به ای بزند او ملهب است و مستحق مرگ.

ادامه مطلب...
۱۲ مهر ۹۴ ، ۰۲:۱۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پ پ پونه
يكشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۱۲ ق.ظ پ پ پونه
پدر عشق بسوزه

پدر عشق بسوزه

روی پیفام گیر یه پیام بود مال دانوش گفته بود بهم زنگ بزن. گفتم ولش برم پیشش بهتره.

با کلید درو وا کردمو رفتم بالا دانوش توی پذیرایی رو به پنجره که به ساحل باز میشد روی کاناپه نشسته بود . یه سیگار تو دستش بود رفتم از تو دستش در اوردم و روشن کردم گفتم : ها؛ چته باز چپک زدی . با یه نیشخند جواب داد به تو چه.

گفتم مرتیکه رسما ما رو اره.اول زنگ میزنی میگی بیا اینجا بعدم که میام اینطوری جواب میدی واقعا که خیلی پر رویی.

از احسان چه خبر. چه میدونم مرتیکه خر اعصاب برام نزاشته اصلا حالشو ندارم. از ادمای پشیمون مثل این احسان خر خوشم نمیاد. دیوونه هزار بار بهش گفتم که این دختره راس کارت نیست. از عشق گفت؛ از احساسی که به اون داشت می گفت. حالا که سرما خورده تازه یادش اومده که زمشتونم داره.

ادامه مطلب...
۱۲ مهر ۹۴ ، ۰۲:۱۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پ پ پونه
يكشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۱۰ ق.ظ پ پ پونه
یه خاطره غم انگیز

یه خاطره غم انگیز

رفته بودم سر خاک دانوش و بیتا دلم بد جور گرفته بود من تنها شده بودم چیزی که دیدم باورم نشد.

کامران بود که اومده سر خاک موهاش سفید شده قدش خمیده بعد از فوت بینا دیگه نخواستم ببینمش دانوش رو راضی کرده بودم رضایت بده خودمم حوالش کرده بودم به خدا و چه زود این امر تحقق یافته بود سر خاک نشسته بود داشت با بیتا و دانوش صحبت میکرد.

به خاطر قولم به خاله تمام خشمم رو بهش مخفی کردمو و رفتم سراغش. دستمو گذاشتم رو شونش .

برگشت یه نیگا به من سرشو انداخت زمین رفتم بالای قبر سنگ رو شستم یه در زدم که صابخونه جواب بده ولی نداد شاید سرش گرم بود.

رو به کامران گفتم از این طرفا.

گفت : من همیشه میام تو کم می یای.

ادامه مطلب...
۱۲ مهر ۹۴ ، ۰۲:۱۰ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پ پ پونه
شنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۱۲ ب.ظ پ پ پونه
داستان زیبای بانوی گرگ نما

داستان زیبای بانوی گرگ نما

داستان کوتاه بانوی گرگ نما

از سری داستانهای جنایی

  افسانه بانوی گرگ نما   

این داستان رو چندی پیش خوندم ولی الان دقیقا یادم نیست کجا و کی بوده حال با اجازه صاحب این اثر این را به رشته تحریر در آورده زیرا من به این موضوعات علاقه خاصی دارم.

یه شب سرد توی کافه نشسته بودم صدای خواننده از گرامافون قدیمی دود سیگار صحبت مردم یک فضای دوستانه محیط کافه تشکیل میدادهمیشه یک پیر مرد با چهره ای شکسته ولی مهربان تر از هر شخص دیگری در انجا حضور داشت این شخص گاهی با اصرار مردم داستان هایی را روایت میکرد او را خوب نمی شناختم ولی حرف هایش را دوست داشت به او احترام خاصی قائل بودم مرا یاد پدر بزرگم می انداخت.

یک شب سر میز او نشستم او را دعوت به یک نوشیدنی کردم. این مقدمه آشنایی من با او بود پس از چندی او را برای صرف نهار به خانه ام دعوت کردم پس از صرف ناهار از او خواستم که درباره خود بیشتر بگوید.


ادامه مطلب...
۱۱ مهر ۹۴ ، ۲۳:۱۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پ پ پونه