دلنوشته های زیبای عاشقانه
این اشعار و متون زیبای عاشقانه و غمگین رو تقدیم می کنیم به تمام دلباخته های عاشق که غمی در سینه دارند
شب برفی

باتودر خیابان
برفمی بارد،
برف می بارد برروی خاروخاراسنگ .
کوهها خاموش ،
دره ها دلتنگ ،
راهها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ .
بر نمی شد گر ز بام کلبه ها دودی ،
یا که سوسوی چراغی ، گر پیا ممان نمی آورد ،
رد پاها گر نمی افتاد ، روی جاده ها لغزان .
ما چه می کردیم در کولاک دل آشفته دمسرد؟
آنک ، آنک کلبه ای روشن ،
روی تپه ، روبروی من ...
در گشودندم .
مهربانیها نمودندم.
زود دانستم ، که دورازداستان خشم برف وسوز ،
در کنارشعله آتش ،
زندگی زیباست .
گفته وناگفته ، ای بس نکته ها اینجاست .
آسمان آبی ، آفتاب زر ، باغهای گل ،
دشتهای بی درو پیکر .
سر برون آوردن گل از درون برف ،
تاب نرم رقص ماهی در بلور آب ،
بوی خاک عطر باران خورده ،
خواب گندمزارها در چشمه مهتاب ،
آمدن ، رفتن ، دویدن .
عشق ورزیدن .
آرامیدن .
گاهگاهی ،


زیر سقف این سفالین بامهای مه گرفته ،
قصه های درهم غم را از نم نم های بارانها شنیدن .
بی تکان گهواره رنگین کمان را ، در کنار بام دیدن .
چشم اندازبیابانهای خشک وتشنه را دیدن .
جرعه هایی ازسبوی تازه آب پاک نوشیدن.
یا بپای شادمانی های مردم پای کوبیدن .
شب برفی ،
پیش آتش نشستن ، دل به رویا ها ی دامنگیر وگرم شعله بستن ...
زندگی زیباست .
زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست .
گربیفروزیش ، رقص شعله اش درهرکران پیداست .
ورنه ،
خاموش است ،
خاموشی گناه ماست .
درسکوت رفتی،
گله ام از تنهایی نیست
تنهایی همزاد منست
گله از رفتنت بود که بی بهانه رفتی

نشسته  بر لب رود

دیشب ، لب رود ، شیطان زمزمه داشت
شب بود وچراغک بود
شیطان ، تنها ، تک بود
باد آمده بود ، باران زده بود.
 شب تر، گلها پرپر
بوئی نه براه
نا گاه
آئینه رود ، نقش غمی بنمود .
شیطان لب آب
خا ک سیاه در خواب
زمزمه ای می مرد
بادی میرفت
رازی می برد

عاشقی می رفت

عشقی می مرد

شب هماغوشی

کاش مادر می گذشتی از شبی لذت

که یک شب لذت تو کرد

عمری نا بسامانم

شبی که صبح نمی شد

آه ای پدر

کاش  آنشب زودتر به خواب می رفتی

میدانستی که چقدر سختی انتظارم را می شکد؟

***************************

عروسک جون فدات شم ، تو هم قلبت شکسته
یک صد تا شبنم اشک ، توی چشات نشسته
منم مثل تو بودم
یک روز تنهام گذاشتن
یک دریا اشک حسرت ، توی چشمام گذاشتن
چه تهمت ها شنیدم ، چه تلخی ها کشیدم
عروسک جون تو می دونی ،
 چه حسرتها کشیدم
عروسک جون
زمونه منو این گوشه انداخت
به جای حجله بخت ، برام زندون غم ساخت
بمیره اون که می خواست ما را گریون ببینه
سراب سینه ها مون را بی غم نبینه
عروسک جون نگاه ام کن ، چشام برقی نداره
زمستونه تو قلبم ، که هیچ گرمی نداره
باید اینجا بخشکم ، توی  گلدونه شکسته
نه اینکه با غبون نیست ، در گلخونه بسته است

نه اینکه باغبون نیست، درگلخونه بسته