۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «درمان لک» ثبت شده است

يكشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۱۶ ق.ظ پ پ پونه
مستندی زیبا به نام دیوار

مستندی زیبا به نام دیوار

تا حالا رفتید تو دیوار؟

با دیوار برخورد کردین؟

دیوار جلوتون سبز شده؟

به این کلمه ؛ چقدر اندیشیدیم؛

اصلا تعریف دیوار یعنی چه؟

دیوار در لغت نامه معین به این معنی است:دیفال؛ جداری که در اطراف خانه؛ زمین ؛ باغ و غیره بنا کنند بجهت محصور کردن و حفاظت آن؛ انچه از خشت ؛ آجر ؛ گل؛ سنگ ؛ شاخه های درخت و جز آنها در اطراف محوطه(خانه؛باغ؛زمین؛وغیره)بنا کنند.

خوب دیوار مگر برای حفظ فقط ساخته میشود بله برای حفظ از چیزی ؛ حال چه این امر خارجی خوب یا بد باشد اصلا مهم نیست فقط مهم این است که به داخل گزندی وارد نشود.

ما می توانیم در دور ذهن خود دیواری به غایت اسمان کشیده و بر بلندای ان بایستیم و با ورود هر چیز به جز انچه که خود می خواهیم ممانعت به عمل اوریم در این میان افرادی نظیر ما نیز زیاد هستند. آنها نیز دیواری به غایت دیوار ما کشیده اند معاملات در میان این افراد فقط در بین خودشان انجام می شود هر شخص که بخواهد به انها بپیوندد باید مثال انها دیواری بلند در دور خود کشیده و در بلندای این دیوار حاکمی کند زیرا انها خود را مالک همه چیز می دانند و انسان های دیگر را افراد جاهل و نادان می شمارند و کسی که بخواهد بر دیوار انها ضر به ای بزند او ملهب است و مستحق مرگ.

ادامه مطلب...
۱۲ مهر ۹۴ ، ۰۲:۱۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پ پ پونه
يكشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۱۰ ق.ظ پ پ پونه
یه خاطره غم انگیز

یه خاطره غم انگیز

رفته بودم سر خاک دانوش و بیتا دلم بد جور گرفته بود من تنها شده بودم چیزی که دیدم باورم نشد.

کامران بود که اومده سر خاک موهاش سفید شده قدش خمیده بعد از فوت بینا دیگه نخواستم ببینمش دانوش رو راضی کرده بودم رضایت بده خودمم حوالش کرده بودم به خدا و چه زود این امر تحقق یافته بود سر خاک نشسته بود داشت با بیتا و دانوش صحبت میکرد.

به خاطر قولم به خاله تمام خشمم رو بهش مخفی کردمو و رفتم سراغش. دستمو گذاشتم رو شونش .

برگشت یه نیگا به من سرشو انداخت زمین رفتم بالای قبر سنگ رو شستم یه در زدم که صابخونه جواب بده ولی نداد شاید سرش گرم بود.

رو به کامران گفتم از این طرفا.

گفت : من همیشه میام تو کم می یای.

ادامه مطلب...
۱۲ مهر ۹۴ ، ۰۲:۱۰ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پ پ پونه
شنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۱۲ ب.ظ پ پ پونه
داستان زیبای بانوی گرگ نما

داستان زیبای بانوی گرگ نما

داستان کوتاه بانوی گرگ نما

از سری داستانهای جنایی

  افسانه بانوی گرگ نما   

این داستان رو چندی پیش خوندم ولی الان دقیقا یادم نیست کجا و کی بوده حال با اجازه صاحب این اثر این را به رشته تحریر در آورده زیرا من به این موضوعات علاقه خاصی دارم.

یه شب سرد توی کافه نشسته بودم صدای خواننده از گرامافون قدیمی دود سیگار صحبت مردم یک فضای دوستانه محیط کافه تشکیل میدادهمیشه یک پیر مرد با چهره ای شکسته ولی مهربان تر از هر شخص دیگری در انجا حضور داشت این شخص گاهی با اصرار مردم داستان هایی را روایت میکرد او را خوب نمی شناختم ولی حرف هایش را دوست داشت به او احترام خاصی قائل بودم مرا یاد پدر بزرگم می انداخت.

یک شب سر میز او نشستم او را دعوت به یک نوشیدنی کردم. این مقدمه آشنایی من با او بود پس از چندی او را برای صرف نهار به خانه ام دعوت کردم پس از صرف ناهار از او خواستم که درباره خود بیشتر بگوید.


ادامه مطلب...
۱۱ مهر ۹۴ ، ۲۳:۱۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پ پ پونه
شنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۰۷ ب.ظ پ پ پونه
داستان زیبای سوار بی سر

داستان زیبای سوار بی سر

داستان کوتاه سوار بی سر


چند سال پس از اینکه جنگ تمام شده بود من در این جنگ چند تن از اعضاء خانواده ام رو از دست دادم، بسیار شکست خورده و رنجور به انگلستان باز گشتم زمانی به اجبار مجبور به سکونت در یکی از روستاهای کوچک انگلیس بودم. تنها سرگرمی من در آنجا رفتن به کافه بود مردم دور هم جمع میشدند از محصول و گاو گوسفند و زمین با هم صحبت میکردند و گاهی داستان های جالبی نقل میشد. یک شب که از راه جنگل به خانه بر می گشتم یادمه ماه کامل بود نا خداگاه یاد ادم گرگی  افتادم انسانهایی که در شبی که ماه کامله تبدیل به یک گرگ میشن


ادامه مطلب...
۱۱ مهر ۹۴ ، ۲۳:۰۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پ پ پونه
شنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۰۳ ب.ظ پ پ پونه
داستان کوتاه اثر فرانتس کافکا

داستان کوتاه اثر فرانتس کافکا

یکی از داستانهای کوتاه بسیار زیبا ، داستان " شمشیر" اثر فرانتس کافکا می باشد این داستان زیبا را تقدیم شما عزیزان می کنیم.

امیدواریم که از خواندن ان لذت ببرید.

اثری از فرانتس کافکا

هفته پیش با یکی از دوستان خوبم برای بیرون رفتن در یکشنبه آینده قرار گذاشته بود.ولی من از خواب بر نخاستم و بر خلاف عادت ساعت ملاقات گذشت.دوستان که از خوش قولی من آگاه بودند از تأخیر من در شگفت شده به خانه ای زندگی می کردم، آمدند. لحظه ای منتظر ماندند؛ سپس از پله ها بالا آمده

ادامه مطلب...
۱۱ مهر ۹۴ ، ۲۳:۰۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پ پ پونه
شنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۳۱ ب.ظ پ پ پونه
زیباترین داشتان عاشقانه کوتاه

زیباترین داشتان عاشقانه کوتاه

داستان بسیار زیبا و عاشقانه " چشم عسلی " جزو پربازدیدترین داستانهای فضای مجازی بوده و هست این داستان عاشقانه بسیار زیبا رو حتما مطالعه بفرمایید و لذت ببرید.

دخترک شانزده ای ساله بود که برای اولین بار عاشق یک پسر شد.

پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود.

دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.

در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد.

او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ رابه شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت.

دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.

ادامه مطلب...
۱۱ مهر ۹۴ ، ۲۱:۳۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پ پ پونه
شنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۲۰ ب.ظ پ پ پونه
چند داستان کوتاه پندآموز و زیبا

چند داستان کوتاه پندآموز و زیبا


داستانهای کوتاه، علاوه بر اینکه زمان زیادی را برای خواندن مطالبه نمی کنند، بسیار شیرین و پندآموز نیز هستند در ادبیات پارسی داستانهای کوتاه فراوانی وجود دارد که هر کدام دارای پندهایی ارزشمند و تجربه ای گرانبها می باشند.

در ادامه، چند داستان کوتاه زیبا برای شما آورده ایم.

روزی دو مرد جوان نزد استادی آمدند و از او پرسیدند: "فاصله بین دچار یک مشکل شدن تا راه حل یافتن برای حل مشکل چقدر است؟"


استاد اندکی تامل کرد و گفت:

"فاصله مشکل یک فرد و راه نجات او از آن مشکل برای هر شخصی به اندازه فاصله زانوی او تا زمین است!"


آن دو مرد جوان گیج و آشفته از نزد او بیرون آمدند و در بیرون مدرسه با هم به بحث و جدل پرداختند. اولی گفت:
"من مطمئنم منظور استاد معرفت این بوده است که باید به جای روی زمین نشستن از جا برخاست و شخصا برای مشکل راه حلی پیدا کرد. با یک جا نشینی و زانوی غم در آغوش گرفتن هیچ مشکلی حل نمی شود."

ادامه مطلب...
۱۱ مهر ۹۴ ، ۲۱:۲۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پ پ پونه
شنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۳ ب.ظ پ پ پونه
داستان کوتاه واقعی

داستان کوتاه واقعی

این داستان سالها پیش و در کشور آلمان اتفاق افتاده است و سعی دارم ماجرای این داستان رو با جزئیات براتون بنویسم

امیدوارم که از خواندن این داستان کوتاه بسیار زیبا لذت ببرید


سالها پیش ' در کشور آلمان ' زن و شوهری زندگی می کردند. آنها هیچ گاه صاحب فرزندی نمی شدند.

یک روز که برای تفریح به اتفاق هم از شهر خارج شده و به جنگل رفته بودند ' ببر کوچکی در جنگل ' نظر آنها را به خود جلب کرد

مرد معتقد بود: نباید به آن بچه ببر نزدیک شد.

ادامه مطلب...
۱۱ مهر ۹۴ ، ۲۱:۱۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پ پ پونه
شنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۴، ۰۶:۱۶ ب.ظ پ پ پونه
داستان جنایی

داستان جنایی

 سالها پس از آنکه برادرش را در یک صانحه تصادف اتومبیل از دست داده بود،هنوز نمی توانست اتفاقات ان روز دردناک را فراموش کند دخترک تنها شده بود . هوای سرد زمستان، بارش آرام برف، رفت وآمد مردم در پیاده رو ها و آمد شد ماشین ها در خیابان، چراغ خانه ها، مغازه ها، صدای دخترک گل فروش و خواننده ویولون زن زیر طاقی مغازه فروش آلات موسیقی هیچ چیز نظر او را جلب نمی کرد. در خیابان بالا و پایین می رفت. کلاه لبه دار بارانی بلند با یقه بالازده شال گردن ؛ با سیگار گوشه لب طول پیاده رو را طی می کرد. منتظر بود منتظر زمانی برای انجام یک کار.

ادامه مطلب...
۱۱ مهر ۹۴ ، ۱۸:۱۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پ پ پونه
شنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۴، ۰۵:۲۸ ب.ظ پ پ پونه
رمان بسیار زیبای نقاشی پیکاسو

رمان بسیار زیبای نقاشی پیکاسو

رمان بسیار زیبای نقاشی پیکاسو ، اثر دانلد رادوور

تقدیم به همه خوانندگان خوب این مجله

پذیرای داستانهای خوب ارسالی شما هستیم


روی صندلی ننوایش بر روی ایوان مشرف به زمین زراعی نشسته بود و به صدای دریا که از دور می آمد گوش می داد. طنین صدای ضبط که اهنگ های محلی دم میداد. بر روی صندلی تاب میخورد در افکارش غوطه ور بود و سیگار میکشید.

 

***

ادامه مطلب...
۱۱ مهر ۹۴ ، ۱۷:۲۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پ پ پونه