یاس شکسته

اینجا شهر انسانهای مرده است. همه سر در گریبان و از خود فراری ، گریزان از خود برای گناهی بزرگ که مرتکب شدنش تنها از این مردمان بر می اید.منم مسافر این شهر. تنها و غریب به دنبال تنها اشنایم می گردم به هر کس که می رسم نشان ان اشنا را از او می گیرم ولی همه باسردی و بغض جواب می دهند. از هر کس که می پسرم می گوید برو به ان کوچه پیدایش می کنی منم دل شکسته و خسته از مردم و رفتارشان به سراغ اشنایم می روم. او مردی بلند غامت است با همه با عطوفت رفتار می کند شیر عرب است. با هزار زحمت کوچه را می یابم به پیر مردی میرسم از او نشان اشنایم را می گیرم با بغض غمبار به من می گوید به درخانه اش نرو او عزادار است. با اصرار نشانی را میگیرم . کوچه عجب حال و هوایی دارد خیلی غمناک و افسرده. انگار خاکستر مرده در شهر ریختنه اند. کسی، کسی را سلام نمی گوید همه با هم دشمند و با غضب بر هم می نگرند.

از کوچه که می گذشتم حس غم در کوچه موج میزند انگار کوچه هم عزادار است. عزادار که؟ نمی دانم. رد یک چادر بر خاک کوچه ، خون ، اشک را می توان دید. بوی خاکستر می اید چه چیز را سوزانده اند از پیچ کوچه که می گزرم زربان قلبم بالا می رود کوچه هم می گوید نرو ، نرو...

از پیچ کوچه که می گذرم چیزی را که می بینم باورم نمی کنم یک در نیم سوخته انگار در بیداری کابوس میبینم چه کسی در خانه اشنایم را سوزانده.

 دراستانه در می ایستم خدای من ،خدای من، اشنایم، اشنایم ان قامت رعنا حال چرا قد خمیده است ان که غسلش می دهند کیست؟ او کیست.؟

نجوای ارام اشنایم را می شنوم.

اه همسرم، اه همسرم، پدرت راست می گفت: تو نیز مرا ترک میکنی، بسیار زود زودتر از انچه که من انتظار داشتم ولی؛ ولی فرزندانم را چه کنم؟ انها مادر خود را از من طلب می کنند . دخترمان ، دخترمان صبور در گوشه ای نشسته در درونش می گرید انگار می داند بیشتر از اینها داغ را بر دلش می گذارند.

از جسم بی جان همسر اشنایم خون جاری است اشنایم دارد جسم بی جان همسرش را غسل میدهد. زیر لب ذکر می گوید. اه اشنای من چه غمی در وجودت نهفته. چرا این طور پریشانی؟ یعنی در این شهر زنان را می زنند؟ رد چادرش بر خاک را با خون و اشک حس کردم.  جای یاس مگر در پشت در است چرا این طور او را آزردید مگر در خانه شاه جهان را می سوزانند طاغت ورود ندارم در کنج کوچه می روم زانویم را در بغل گرفته منتظر خروج اشنایم از خانه. نیمه شب، وقتی همه مردگان به گور خود باز می گردند ان اشنای من دستان فرزندان را گرفته چند تن از عرش زیر تابوت همسر اشنایم را می گیرند و به نقطه ای دور می برند اه همسر اشنای من، اه مادر من. چرا این طور غریب تورا  به خاک می سپارند؟ مگر جای یاس در پشت در است؟ مگر یاس را به خاک می سپارند؟

انگاراز مرگ یاس خدا نیز عزادار است زیرا دارد باران می اید این باران با حس غریب، طمع شور اشک چشم دارد انگار از مرگ یاس تمام عرش الهی نیز عزادار شده و می گرید.

به شهری که مردانش عصا از کور می دزدند من از شوخ باوری انجا محبت جستوجو کردم

به شهری که مردانش یاس را می زنند همه از فرت نادانی به کافر اقتدا کردند

 

هر روز غروب  عطر گل یاس میون کوچه باغا می پیچید

تقدیم به مادرم