۸۴ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

جمعه, ۱۰ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۳۴ ق.ظ پ پ پونه
عاشقانه ها

عاشقانه ها

تو را دوست دارم
به شرط آن که وقت راه رفتن لی لی نکنی
سر به هوا نباشی و حواست به گل و شل جاده ها باشد

تو را دوست دارم 
به شرط آن که وقت و بی وقت هوس ستاره شمردن به سرت نزند
و کاری به تمام شدن یا نشدن قرص ماه نداشته باشی

تو را دوست دارم
به شرط این که وقت غذا خوردن 
عجله نکنی
و وقتی از کنار خیابان می گذری
حواست به ماشینهای مقابل باشد.

تو را دوست دارم
به شرطی که با صدای خیلی بلند آهنگ گوش نکنی

تو را دوست دارم به شرط این که
برای هر چیز کوچکی زیر گریه نزنی
و یادت باشد
دیگر بزرگ شده ای

تو را دوست دارم
تو را دوست دارم
تو را دوست دارم


ادامه مطلب...
۱۰ مهر ۹۴ ، ۰۳:۳۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پ پ پونه
جمعه, ۱۰ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۱۸ ق.ظ پ پ پونه
دخترکوچولو

دخترکوچولو

تو این شهرو کشور غریب خیلی وقتها دلم می گیره . اینجا روابط مث ایران نیست و هرکسی سرش تو کار خودشه

نمیشه تو کار دیگران فضولی کرد.مردم در مورد افراد قضاوت نمی کنن و در مورد زندگی افراد پرسوجو نمی کنن . حتی اگر خیلی خودومونی هم که باشن به خودشون اجازه نمی دن که در مورد مسائل خصوصی آدم ازش سوال کنن اینکه مجردی و یا متاهل و یا سنت چقدره.

درمیون این افراد خیلی احساس امنیت می کنی و میدونی که دوستی شون واقعیه او محبت هاشون ریا نیست.

خب خدا رو شکر الان فردا شده و من دیگه نوشتنم میاد:) اصلا من نفس کشیدنم نیاد نوشتم حتما میاد!

دیروز خونه ی یکی از دوستان کانادییمون بودیم. یه دخترک ۳ ساله دارن .کلی با هم بازی کردیم و کتاب و شعر خوندیم .از یک سال و نیم گذشته که با اینا آشنا بوده م هنوز ندیده م که یه بار به این بچه اخم کنن. یا دعواش کنن. یا از دستش عصبانی بشن. (البته بیشتر در مورد پدرک صحبت می کنم) در تمام مدتی که اون جا هستید هر چی صفت قشنگ و خوب توی دیکشنریه از دهن این بابای کانادایی خطاب به دخترک میشنوین .

ادامه مطلب...
۱۰ مهر ۹۴ ، ۰۳:۱۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پ پ پونه
جمعه, ۱۰ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۰۸ ق.ظ پ پ پونه
دفترخاطرات

دفترخاطرات

دفترخاطرات

بعد از مدتها سراغ دفتر خاطرات قدیمی ام رفتم و با دیدن هرصفحه از اون، کل ماجراهای اون سالها دوباره برام زنده شدن.

ولی چقدر خنده داره

عاشقی تو سنین پایین ، فقط یک دوست داشتن بچه گونست


نیاز سرکشم که از درون مرا می کاهد
و از برون ترا
نجوای کودکانه ایست که هنوز
نام تورا تکرار می کند

گرگ و میشی ست از چنگ شب گریخته
به دامان صبح نیاویخته
جنینی که در انتظار بی حاصل
پیرتر و پیرتر می شود

شعری برایم بگو
شعری برای خستگی هایم
و نامردمی ها که دیده ام
نوازش کن زخم هایم را
پیش از دستانم
باز کن گره ی ابروانت را
پیش از گیسوانم
گوش کن به آوای قلبم
پیش از قصه هایم
نگاهت را به دست خیرگی ام بسپار..

من دردهایم را دانه دانه برایت گریستم
که هرگز نپرسی
چرا غمگینم

ادامه مطلب...
۱۰ مهر ۹۴ ، ۰۳:۰۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پ پ پونه
پنجشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۴۰ ب.ظ پ پ پونه
دلم اسیر عشق صیاد شد

دلم اسیر عشق صیاد شد

 

 

دیشب حدود ساعت 2 وقتی که همه خوابیده بودند و سکوت بر فضای خونه حاکم شده بود، من مشغول کشیدن نقاشی بودم.

بعد از سالها دست به قلم مو و رنگ برده بودم و با چهار رنگ اصلی( قرمز.زرد.سفید.آبی) دنیایی از رنگها رو روی تختهء سفید پالت می ساختم... وقتی با همه وجود ،ظرافت و دقتی رو که در خود سراغ داشتم جمع می کردم تا یه رنگ بنفش کم حال رو بین خطوط طراحی شده یه گل کوچک صحرایی جای بدم و در واقع به اون خطوط سیاه بی جان به نوعی جان ببخشم، چنان احساسی داشتم که قابل توصیف نیست...و این همون « لذت نقاشی » است.

امروز صبح وقتی به تصویری که دیشب تو نور اتاق خلق شده بود نگاه کردم دوباره از این همه رنگ و زیبایی لذت بردم...نه...این خودستایی نیست! در واقع نوعی خود شناسی و ... می دونید احساسی که بعد از این همه سال دوری از رنگ و قلم مو و بوم دارم  چی بود؟

این که آیا من به این استعداد «هرچند جزئی و کوچک » خدادادی در وجودم ،ظلم نکردم؟!!!

یا این حس، که استعداد نقش آفرینی در من یک خلقت کوچک و ذره ای از آفریده های خداست


ادامه مطلب...
۰۹ مهر ۹۴ ، ۲۲:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پ پ پونه
پنجشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۳۵ ب.ظ پ پ پونه
انصافا عجب صبری خدا دارد

انصافا عجب صبری خدا دارد

دیدن بعضی اتفاقات چقدر سخته
لحظاتی تو زندگی برای آدم پیش میاد که هنگ می کنی . خدا کنه چنین لحظاتی برای شما و هیچ کس دیگه ای هیچگاه پیش نیاد.

دلم می خواست می تونستم دلداریش بدم! بیشتر از یه احوال پرسی ساده باهاش حرف بزنم ،تا اونم حرف بزنه!درد دل کنه،شاید یه کمی سبکتر بشه.حتی نمی تونم تصور کنم که چطور روزهاش رو با این همه درد و غم به شب می رسونه،راستش شاید هم نمی خوام افکار و خاطرات تلخی رو که تو ذهن اون هست  حتی تصور کنم!ولی دلم براش بی نهایت می سوزه در حالی که هیچ کاری از دستم ساخته نیست.سر حکمت های الهی رو هم نمی تونم بعضی وقت ها درک کنم! خدا جونم، آخه تو که می خواستی پس بگیری چرا هدیه کردی؟

                                  ******************

ادامه مطلب...
۰۹ مهر ۹۴ ، ۲۲:۳۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پ پ پونه
پنجشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۲۸ ب.ظ پ پ پونه
درد و دل های یک دختر تنها

درد و دل های یک دختر تنها

دیروز با مجتبی خیلی حرف زدیم در مورد همه چی . درمورد الان و آینده در مورد شروع زندگی مشترک

چقدر سخته تصمیم گرفتن

وقتی نسبت به کسی دودل باشی، نمی دونی که باید چیکار کنی. اینکه تصور کنی ممکنه کارت اشتباه باشه و این اون کسی نیست که دنبالش بودی و ممکنه بعد ازش خسته بشی


چقدر حرف زدم!نمی دونم این حرفها برای مجتبی موثر بود یا هنوز هم دلهره داره؟!رفتن ما به بیرجند کم کم داره به قطعی شدن نزدیک می شه.امشب اون حرفها و اشکهایی که ازشون واهمه داشتم نمودار شدن...مجتبی سخت آشفته شده دلش نمی خواد از شهرش،مدرسه اش،دوستاش و پسرخاله هاش جدا بشه.

امشب این دلهره و اضطراب رو با کلی حرف و خاطره تموم کردم.کنار تختش نشستم و به حرفاش گوش دادم.براش حرف زدم اون هم به عکس همیشه که از توضیح خسته میشه با دقت به حرفام گوش داد.براش گفتم که ما یه خانواده ایم، وقتی برامون شادی پیش میاد همه توش شرکت می کنیم و وقتی هم یه مسئله ای پیش بیاد باید با کمک هم حلش کنیم.

ادامه مطلب...
۰۹ مهر ۹۴ ، ۲۲:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پ پ پونه
پنجشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۸ ب.ظ پ پ پونه
دلم می خواد بازهم عاشق بشم

دلم می خواد بازهم عاشق بشم


هوای عالی بعد از ظهر اینجا به آدم حس یکجور زندگی کردن خوب را می دهد. خوب و آرام و الان چیزی شبیه خانه....برج سفید رنگی که خانواده مرا در بر گرفته است........
صدای کلاغها در پس زمینه و هوای پائیزی و آرامش درونی ام مرا به یاد فیلم درخت گلابی می اندازد. ان صحنه که همه در خواب بعد از ظهری بودند.
دلم یکجور خوبی است....دلتنگی ام خوب است. فکر می کنم می توانم خیلی چیزها را تحمل کنم. مثلا بی عدالتی استادم را که یکجور در ک این بی عدالتی مرا منفعل کرده است....این حس که هرچه کنی باز هم کسانی برنده اند که بیشتر ........الان می توانم اینها را ببخشم و با شوق بروم درس بخوانم. من برای پیشری در کارهایم همیشه نیاز داشته ام که عشق آن کار در قلبم بیدار یا پیدا شود بعد می توانم همه فاصله های زیادی را که با آدمهای هم قطارم دارم پر کنم....

ادامه مطلب...
۰۹ مهر ۹۴ ، ۲۲:۱۸ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پ پ پونه
پنجشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۰۷ ب.ظ پ پ پونه
عشق همیشه هم زیبا نیست

عشق همیشه هم زیبا نیست

مدت زیادی که فشار زیادی رو دارم تحمل می کنم ایکاش جرئت اینو داشتم بامشکلاتم روبرو بشم

بعضی وقتها عاشق شدن برای آدم ، تنها زحمت و ناراحتی میاره و من اینبار از عشق فقط ناراحتی هاشو کام گرفتم و کامم تلخ شد از این عشق بی حاصل.

وقتی مشکلات و انبوه کارهایت ترا احاطه می کنند دلت می خواهد بروی پیش کسانی که دوستشان داری ولی اگر جایی باشی که در آنجا کسی را دوست نداشته باشی یا هیچکس حوصله دل ترا نداشته باشد دلت می خواهد بروی جایی دور ....دور...دور
تا خودت باشی و خودت.......وقتی خدا آدم را تنها بگذارد هیچ دستی یاری گر نیست......
ترسی توی دلم است که نمی توانم بنویسمش حتی نمی توانم با صدای بلند برای خودم بگویمش.........می دانی وقتی به این چیز یقین قلبی پیدا کنی که در دنیای امروز باید جور دیگری غیر از خودت باشی تا پیشرفت کنی حالت بهم می خورد از همه چیز هایی که دور و برت را گرفته است.........

ادامه مطلب...
۰۹ مهر ۹۴ ، ۲۲:۰۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پ پ پونه
پنجشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۵۸ ب.ظ پ پ پونه
دل نوشته های عاشقانه غمگین یک دختر تنها

دل نوشته های عاشقانه غمگین یک دختر تنها

درمیان جمع هستمو تنهام

دوباره از همه ی تنهایی هام بگم یا از امیدهام
بگم که قد تموم سیاهی های دنیا تنهام یا
بگم که قد تموم سپیدی ها امید دارم
دوباره بگم که چی؟ تا کی باید بگم و نخونی
ای زیبا ای الهه نمی دونم می خونی
یا نه ولی بیا و منو از این برزخ نجات بده
بیا و با عشقت دیوار شیشه ای خیالات و رویام
رو بشکن و منو نجات بده
کجایی ای فرشته ی رویاهام کجایی ای افسانه
می دونی که دیوانه ی توام؟می دونی که دنیای من فقط خودمم و خودت؟0
نمی دونم در باره ی من چی فکر می کنی ولی
می دونم اون لحظه ای که بدونم دوستم نداری
لحظه ی پایان رویاهام لحظه ی پایان بودنم
و لحظه ی پایان زندگی است

بیا که یک عمره منتظرم

دوباره می گم سکوت و خلوتم از غرور نیست
از تنهاییه آره از تنهایی
تنهایی تنهایی تنهایی
چه واژه ی آشنایی

ادامه مطلب...
۰۹ مهر ۹۴ ، ۲۱:۵۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پ پ پونه
پنجشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۵۵ ب.ظ پ پ پونه
نگاه دوست داشتنی و آشنا

نگاه دوست داشتنی و آشنا

پنجره ی اتاقمو باز کردم،سردی قطره های بارونو روی لبای خشکم حس می کنم...(نفس عمیق) عجب بویی، بوی خاک خیس، انگار قطره های بارونی که رو ذره های خاک می شینه، کیمیاگری کردن. چه بویی! انگار این بو مادر همه ی بوهای خوش دنیاست. الان ساعت دوازدهه و از پنجره ی اتاقم می تونم تمام شهر رو ببینم، تاریک تاریک، تنها توصیفی که میشه کرد. از دور میشه هر از گاهی یکی رو دید که با سرعت میاد و میره، انگار تو این تاریکی دنبال یه گمشده است. چراغهای خیابون هم که همه خاموشن،یا لامپشون شکسته یا اصلا‘‘ برق ندارند. انگار یکی به عمد خواسته که همه جارو تاریک کنه.

ادامه مطلب...
۰۹ مهر ۹۴ ، ۲۱:۵۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پ پ پونه