۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دل نوشته های عاشقانه» ثبت شده است

جمعه, ۱۰ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۰۸ ق.ظ پ پ پونه
دفترخاطرات

دفترخاطرات

دفترخاطرات

بعد از مدتها سراغ دفتر خاطرات قدیمی ام رفتم و با دیدن هرصفحه از اون، کل ماجراهای اون سالها دوباره برام زنده شدن.

ولی چقدر خنده داره

عاشقی تو سنین پایین ، فقط یک دوست داشتن بچه گونست


نیاز سرکشم که از درون مرا می کاهد
و از برون ترا
نجوای کودکانه ایست که هنوز
نام تورا تکرار می کند

گرگ و میشی ست از چنگ شب گریخته
به دامان صبح نیاویخته
جنینی که در انتظار بی حاصل
پیرتر و پیرتر می شود

شعری برایم بگو
شعری برای خستگی هایم
و نامردمی ها که دیده ام
نوازش کن زخم هایم را
پیش از دستانم
باز کن گره ی ابروانت را
پیش از گیسوانم
گوش کن به آوای قلبم
پیش از قصه هایم
نگاهت را به دست خیرگی ام بسپار..

من دردهایم را دانه دانه برایت گریستم
که هرگز نپرسی
چرا غمگینم

ادامه مطلب...
۱۰ مهر ۹۴ ، ۰۳:۰۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پ پ پونه
پنجشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۲۸ ب.ظ پ پ پونه
درد و دل های یک دختر تنها

درد و دل های یک دختر تنها

دیروز با مجتبی خیلی حرف زدیم در مورد همه چی . درمورد الان و آینده در مورد شروع زندگی مشترک

چقدر سخته تصمیم گرفتن

وقتی نسبت به کسی دودل باشی، نمی دونی که باید چیکار کنی. اینکه تصور کنی ممکنه کارت اشتباه باشه و این اون کسی نیست که دنبالش بودی و ممکنه بعد ازش خسته بشی


چقدر حرف زدم!نمی دونم این حرفها برای مجتبی موثر بود یا هنوز هم دلهره داره؟!رفتن ما به بیرجند کم کم داره به قطعی شدن نزدیک می شه.امشب اون حرفها و اشکهایی که ازشون واهمه داشتم نمودار شدن...مجتبی سخت آشفته شده دلش نمی خواد از شهرش،مدرسه اش،دوستاش و پسرخاله هاش جدا بشه.

امشب این دلهره و اضطراب رو با کلی حرف و خاطره تموم کردم.کنار تختش نشستم و به حرفاش گوش دادم.براش حرف زدم اون هم به عکس همیشه که از توضیح خسته میشه با دقت به حرفام گوش داد.براش گفتم که ما یه خانواده ایم، وقتی برامون شادی پیش میاد همه توش شرکت می کنیم و وقتی هم یه مسئله ای پیش بیاد باید با کمک هم حلش کنیم.

ادامه مطلب...
۰۹ مهر ۹۴ ، ۲۲:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پ پ پونه
پنجشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۸ ب.ظ پ پ پونه
دلم می خواد بازهم عاشق بشم

دلم می خواد بازهم عاشق بشم


هوای عالی بعد از ظهر اینجا به آدم حس یکجور زندگی کردن خوب را می دهد. خوب و آرام و الان چیزی شبیه خانه....برج سفید رنگی که خانواده مرا در بر گرفته است........
صدای کلاغها در پس زمینه و هوای پائیزی و آرامش درونی ام مرا به یاد فیلم درخت گلابی می اندازد. ان صحنه که همه در خواب بعد از ظهری بودند.
دلم یکجور خوبی است....دلتنگی ام خوب است. فکر می کنم می توانم خیلی چیزها را تحمل کنم. مثلا بی عدالتی استادم را که یکجور در ک این بی عدالتی مرا منفعل کرده است....این حس که هرچه کنی باز هم کسانی برنده اند که بیشتر ........الان می توانم اینها را ببخشم و با شوق بروم درس بخوانم. من برای پیشری در کارهایم همیشه نیاز داشته ام که عشق آن کار در قلبم بیدار یا پیدا شود بعد می توانم همه فاصله های زیادی را که با آدمهای هم قطارم دارم پر کنم....

ادامه مطلب...
۰۹ مهر ۹۴ ، ۲۲:۱۸ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پ پ پونه
پنجشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۵۵ ب.ظ پ پ پونه
نگاه دوست داشتنی و آشنا

نگاه دوست داشتنی و آشنا

پنجره ی اتاقمو باز کردم،سردی قطره های بارونو روی لبای خشکم حس می کنم...(نفس عمیق) عجب بویی، بوی خاک خیس، انگار قطره های بارونی که رو ذره های خاک می شینه، کیمیاگری کردن. چه بویی! انگار این بو مادر همه ی بوهای خوش دنیاست. الان ساعت دوازدهه و از پنجره ی اتاقم می تونم تمام شهر رو ببینم، تاریک تاریک، تنها توصیفی که میشه کرد. از دور میشه هر از گاهی یکی رو دید که با سرعت میاد و میره، انگار تو این تاریکی دنبال یه گمشده است. چراغهای خیابون هم که همه خاموشن،یا لامپشون شکسته یا اصلا‘‘ برق ندارند. انگار یکی به عمد خواسته که همه جارو تاریک کنه.

ادامه مطلب...
۰۹ مهر ۹۴ ، ۲۱:۵۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پ پ پونه