دیدن بعضی اتفاقات چقدر سخته
لحظاتی تو زندگی برای آدم پیش میاد که هنگ می کنی . خدا کنه چنین لحظاتی برای شما و هیچ کس دیگه ای هیچگاه پیش نیاد.

دلم می خواست می تونستم دلداریش بدم! بیشتر از یه احوال پرسی ساده باهاش حرف بزنم ،تا اونم حرف بزنه!درد دل کنه،شاید یه کمی سبکتر بشه.حتی نمی تونم تصور کنم که چطور روزهاش رو با این همه درد و غم به شب می رسونه،راستش شاید هم نمی خوام افکار و خاطرات تلخی رو که تو ذهن اون هست  حتی تصور کنم!ولی دلم براش بی نهایت می سوزه در حالی که هیچ کاری از دستم ساخته نیست.سر حکمت های الهی رو هم نمی تونم بعضی وقت ها درک کنم! خدا جونم، آخه تو که می خواستی پس بگیری چرا هدیه کردی؟

                                  ******************


ـ این دختر رو خدا بعد از چند سال انتظار بهشون داده بود

ـ شب تصادف اگه روی صندلی عقب تو بغل مادرش بود شاید از شیشه بیرون پرت نمی شد...شاید زنده می موند.

ـ با اینکه همه شدیدا صدمه دیدند،اما از ۵ نفر سرنشین ماشین گویا فقط همین یکی باید می رفت!                                         

ـ الان نزدیک به ۳ ماه از حادثه می گذره اما مادر بیچاره با همه وخامت احوال جسمی گاه ساعتها با صدای بلند گریه می کنه.

ـ «دیگه زندگی تو این خونه بدون دختر کوچولومون برام ممکن نیست، باید اینجا رو بفروشیم»...واقعا که همه در و دیوار خاطره و یادآور یاد اون دختر شیرین زبونه و تحمل خیلی بالایی می خواد...

ـ ماشین ماتیز۶ میلیونی رو الان حدود ۲ میلیون هم به زور می خرند!

ـ ۳ ماهه که مردی فعال و کاری توی خونه ای بدون وجود شادی های کودکانه تنها دخترش همراه همسرش بستری هستند...

ـ همه ماجرای به این تلخی از یه تفریح ساده خانوادگی تو یه شب  تعطیل آخر هفته شروع شد....

                                        *****************  

کاش می تونستم کاری براشون بکنم.کاش حس مادرانش رو می تونست کمی کنار بذاره و ببینه با همه سختی از دست دادن بچه اش ،اگه قرار بوده یک نفر رفتنی باشه، بازم خدا به اون و همسرش لطف کرده! آخه اگه کس دیگه ای رفته بود، مثلا خودش، اونوقت یه مرد جوون تنها با یه بچه کوچک چی می کرد؟ سرنوشت کودکی بدون مادر چی میشد.عکسش هم سختتر بود...بدون پدر....

کاش بیشتر دقت کنیم.گاهی اوقات با کمی سهل انگاری حوادثی پیش میاد که اصلا قابل جبران نیست.بیایید حواسمون رو جمع کنیم ...