ادبیات ما مملو است از اشعار و قصیده های پرمغزو ارزشمند که از شاعرانی بزرگ گفته و سروده شده است شعران جاوید و ماندگاری مانند خواجه شیرازی سعدی و حافظ ، فردوسی، عطار ، شمس و ....

آنقدر شعار بزرگ و پر آوازه در تاریخ این مرز و بوم موجود است اگر بخواهیم نام ببریم باید چندین صفحه را به آن اختصاص دهیم اما نویسنده رمان و داستان؟

چرا نویسنده رمان و داستان مشهور و بزرگی هیچموقع نداشته ایم؟

همیشه به این موضوع فکر کرده ام که چرا ما شرقی ها به ویژه ما ایرانیان در تاریخ ادبیاتمان اینقدر برای شعر گفته ایم و یا به بیان دیگر رمان و داستان به شکل امروزیش در تاریخ ادبیات ما جایی  ندارد.  در حالی که غرب به ویژه روسیه ، فرانسه ویا حتی آمریکا با آن تمدن سیصد چهارصد ساله اش  ادبیاتشان مملو از رمان های جاودانه و نویسندگان بزرگ و صاحب سبک بوده است ولی ما دراین زمینه اصل یا کسی را نداریم ویا به صورت انگشت شمار.حتی اگر خواسته ایم داستانی تاریخی ، اجتماعی ، اخلاقی و عاشقانه را بیان کنیم آن را منظوم کرده  و به صورت مثنویهای عریض و طویل درآورده ایم.

نکته اینجاست : این خوب است یا بد؟!

 اگر از دید ملی و احساسی و زیبایی شناسی به این قضیه نگاه کنیم می تواند یک هویت شرقی منحصر به فرد به ما بدهد و نقطه تمایز ما از ادبیات غرب باشد و هست. ومی توانیم به خود ببالیم و می بالیم که ما نیز مردمی هستیم. شاعران کلاسیکی مانند فردوسی و حافظ و رومی و خیام ... انکار ناپذیرند.

اما این قضیه را می توان از زاویه دیگری نیز دید . و آن این است که ما همیشه در یک عالم هپلوت و ماورایی سیر کرده ایم و می کنیم.  یعنی همیشه رمانتیک و رویا گونه به این دنیا نگریسته ایم ومی نگریم و هیچ وقت نخواستیم مستقیم و بی واسطه و به دور از هر گونه احساس مفرط و خیالبافی و تغزل و بدور از حاشیه و کنایه و اشاره به مشکلاتمان بپردازیم. و به بیان دیگر همیشه آن بالا بالاها سیر کرده ایم و همواره همنشین ملائک بوده ایم و نخواسته ایم به پایین بیایم و با واقع بینی به بررسی        مو ضو عات بپردازیم. در حالی که غربی ها در ادبیاتشان همیشه به صورت عریان تر  مسائل اخلاقی اجتماعی و سیاسی جامعه شان در ادبیاتشان متبلور شده است و آن را بیان کرده اند و به چالش کشیده اند. 

وضعیت امروزمان که اسفبار تر است. تیراژ و چاپهای مکرر کتابهای عشقی جنایی و محدود بودن کتابهای جدی تر از یک طرف و استقبال از شعر شاعرانی مانند سهراب و مشیری و سهیلی و ... (من خود نیز دلبسته سهراب هستم و شعر سهراب را شعری پاک ، ساده ، آرامش بخش و انسانی می دانم) و از طرف دیگر توجه کمتر  به شاعران جدی تر و اجتماعی تر مانند شاملو و نیما و فروغ می تواند موید این باشد که هنوز هم با ملائک سر به سریم.